کد مطلب:2491
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:1197
درس ششم
مبحث كلی كه ذكر شد مقدمه ای است برای حدود و تعریفات ، یعنی آنچه
وظیفه منطق است این است كه بیان كند طرز تعریف كردن یك معنی چگونه
است و یا بیان كند كه طرز صحیح اقامه برهان برای اثبات یك مطلب به چه
صورت است ؟ و چنانكه می دانیم قسم اول مربوط می شود به تصورات ، یعنی به
معلوم كردن یك مجهول تصوری از روی معلومات تصوری ، و قسم دوم مربوط
می شود به تصدیقات ، یعنی معلوم كردن یك مجهول تصدیقی از روی معلومات
تصدیقی .
به طور كلی تعریف اشیاء ، پاسخگویی به " چیستی " آنها است . یعنی
وقتی كه این سؤال برای ما مطرح می شود كه فلان شی ء چیست ؟ در مقام تعریف
آن بر می آییم . بدیهی است كه هر سؤالی در مورد یك مجهول است . ما
هنگامی از چیستی یك شی ء سؤال می كنیم كه ماهیت و حقیقت آن شی ء و لااقل
مرز مفهوم آن شی ء كه كجا است و شامل چه حركاتی می شود و شامل چه حركاتی
نمی شود بر ما مجهول باشد.
بشر در مورد مجهولات خود می كند یك جور نیست ، انواع متعدد است ، و هر
سؤالی فقط در مورد خودش درست است ، و به همین جهت الفاظی كه در لغات
جهان برای سؤال وضع شده است متعدد است ، یعنی در هر زبانی چندین لغت
سؤالی وجود دارد . تنوع و تعدد لغتهای سؤالی علامت تنوع سؤالها است ، و
تنوع سؤالها علامت تنوع مجهولات انسان است ، و پاسخی كه به هر سؤال داده
می شود غیر از پاسخی است كه به سؤال دیگر باید داده شود . اینك انواع
سؤالها :
1 - سؤال از چیستی : چیست ؟ ما هو ؟
2 - سؤال از هستی : آیا هست ؟ هل ؟
3 - سؤال از چگونگی : چگونه ؟ كیف ؟
4 - سؤال از چندی : چقدر است ؟ چند تا است ؟ كم ؟
5 - سؤال از كجایی : كجا است ؟ این ؟
6 - سؤال از كی : چه زمانی ؟ متی ؟
7 - سؤال از كیستی : چه شخصی ؟ من هو ؟
8 - سؤال از كدامی : كدامیك ؟ ای ؟
9 - سؤال از چرایی : علت چیست ؟ یا فایده چیست ؟ و یا به چه دلیل ؟
پس معلوم می شود وقتی كه درباره یك شی ء مجهولی سؤال داریم مجهول ما به
چند گونه می تونه باشد ، و قهرا پرسش ما چند گونه می تواند باشد ، گاهی
می پرسیم كه مثلا الف چیست ؟ گاهی می پرسیم كه آیا الف هست ؟ و گاهی
می پرسیم چگونه است ؟ و گاه : چه مقدار است و یا چند عدد است ؟ و گاه :
كجا است ؟ و گاه : در چه زمانی ؟ و گاه : كیست و چه شخصی است ؟ و گاه
: كدام فرد است و گاه : چرا و به چه علتی و یا برای چه فایده ای و یا به
چه دلیلی ؟
منطق عهده دار پاسخ به هیچیك از این سؤالات كه درباره اشیاء خارجی
می شود نیست . آن كه عهده دار پاسخ به این
سؤالات است فلسفه و علوم است . در عین حال منطق با پاسخ همه اینها كه
فلسفه و علوم می دهند سرو كار دارد . یعنی خود به این پرسشها پاسخ نمی گوید
، اما طرز پاسخگویی صحیح را ارائه می دهد . در حقیقت منطق نیز به یكی از
چگونگیها پاسخ می دهد و آن چگونگی تفكر صحیح است ، اما این چگونگی از نوع
" چگونه باید باشد " است نه از نوع " چگونه هست " ( 1 ) .
نظر به این كه به استثنای سؤال اول و سؤال هشتم همه سؤالات دیگر را با
كلمه " آیا " در فارسی و یا " هل " در عربی می توان طرح كرد معمولا
می گویند همه سؤالات در سه سؤال عمده خلاصه می شود :
چیست ؟ ما ؟
آیا ؟ هل ؟
چرا ؟ لم ؟
حاجی سبزواری در منظومه منطق می گوید :
اس المطالب ثلاثه علم
مطلب " ما " مطلب " هل " مطلب " لم "
پاورقی :
( 1 ) اگر بپرسید كه پاسخ به این سؤالات بر عهده چه علمی است ؟ جواب
این است كه در فلسفه الهی ثابت شده است كه پاسخگویی به سؤال اول و دوم
یعنی چیستی و هستی بر عهده فلسفه الهی است . پاسخگویی به سؤال نهم یعنی
چرایی كه سؤال از علت است ، اگر از علل اولیه یعنی علتهای اصلی كه خود
آن علتها علت ندارند سؤال شود پاسخ آن با فلسفه الهی است ، اما اگر از
علل نزدیك و جزئی سؤال شود پاسخ آن بر عهده علوم است . اما پاسخ به
سایر سؤالات كه بسیار فراوان است یعنی سؤال از چگونگیها و چندیها و
كجائیها و كیها ، همه بر عهده علوم است و به عدد موضوعاتی كه درباره
چگونگی آن موضوعات تحقیق می شود علوم تنوع پیدا می كند .
از مجموع آنچه گفته شد معلوم گشت كه اگر چه تعریف كردن یك شی ء بر
عهده منطق نیست ( بلكه از وظائف فلسفه است ) اما منطق می خواهد راه
درست تعریف كردن را بیاموزد . در حقیقت این راه را به حكمت الهی
می آموزد .
حد و رسم
در مقام تعریف یك شی ء اگر بتوانیم به كنه ذات او پی ببریم یعنی
اجزاء ماهیت آن را كه عبارت است از اجناس و فصول آن ، تشخیص بدهیم و
بیان كنیم ، به كاملترین تعریفات دست یافته ایم و چنین تعریفی را " حد
تام " می گویند .
اما اگر به بعضی از اجزاء ماهیت شی ء مورد نظر دست یابیم نه به همه
آنها ، چنین تعریفی را " حد ناقص " می خوانند . اگر به اجزاء ذات و
ماهیت شی ء دست نیابیم ، بلكه صرفا به احكام و عوارض آن دست بیابیم و
یا اصلا هدف ما صرفا این است كه مرز یك مفهوم را مشخص سازیم كه شامل
چه چیزهایی هست و شامل چه چیزهایی نیست ، در این صورت اگر دسترسی ما
به احكام و عوارض در حدی باشد كه آن شی ء را كاملا متمایز سازد و از غیر
خودش مشخص كند ، چنین تعریفی را " رسم تام " می نامند . اما اگر كاملا
مشخص نسازد آن را " رسم ناقص " می خوانند .
مثلا در تعریف انسان اگر بگوییم : " جوهری است جسمانی ( یعنی دارای
ابعاد ) نمو كننده ، حیوان ، ناطق " حد تام آن را بیان كرده ایم ، اما
اگر بگوییم : " جوهری است جسمانی ، نمو
كننده ، حیوان " حد ناقص است . اگر در تعریفش بگوییم : " موجودی
است راهرونده ، مستقیم القامه ، پهن ناخن " ، " رسم تام " است ، و
اگر بگوییم " موجودی است راهرونده " ، " رسم ناقص " است .
در میان تعریفات ، تعریف كامل " حد تام " است ، ولی متأسفانه
فلاسفه اعتراف دارند كه به دست آوردن " حد تام " اشیاء چون مستلزم
كشف ذاتیات اشیاء است و به عبارت دیگر مستلزم نفوذ عقل در كنه اشیاء
است ، كار آسانی نیست . آنچه به نام حد تام در تعریف انسان و غیره
می گوییم خالی از نوعی مسامحه نیست : ( 1 )
و چون فلسفه كه " تعریف به دست دادن " وظیفه آن است از انجام آن
اظهار عجز می كند ، طبعا قوانین منطق در مورد حد تام نیز ارزش خود را از
دست می دهد ، لهذا ما بحث خود را در باب حدود و تعریفات به همین جا
خاتمه می دهیم .
پاورقی :
( 1 ) رجوع شود به تعلیقات صدرالمتألهین بر شرح " حكمة الاشراق "
قسمت منطق .